چرا یزید تصمیم گرفت اسرا را به شهر پیامبر برگرداند؟
وقتی یزید متوجه شد مردم شام از ظلم وستم ناروای یزید نسبت به خاندان پیامبر آگاه شدند و از این بابت شدیدا احساس خطر بزرگی را کرد . لازم است عرض کنم که شام شهری بود که قبل از حادثه کربلا دست هیچ معصومی به این شهر نرسیده بود و ایمان آوردن مردم شام به حضرت پیامبر تقلیدی بوده ونسبت به حضرت پیامبر(ص) هیچ شناختی نداشتند. از طرفی یزید متوجه شد که ماندن اسرا باعث لرزش پایه های حکومت وی می گردد. به خصوص هنگامی که امام سجاد(ع) آن خطبه رسا را ایراد فرمودند مردم حاضر در مسجد را تحت تاثیر قرار داد و انگیزه بیداری را در آنان بر انگیخت به آنان جرات جسارت بخشید حتی در این باره یهودی به عمل یزید اعتراض می کند و یزید فرمان کشتن او را صادر می کند یهودی می گوید اگر مرا بکشید باکی ندارم.من در تورات یافته ام کسی که فرزند پیامبر را می کشد او همیشه ملعون خواهد بود و جایگاه او در آتش جهنم است پس از آن که مردم شام خاندان رسول خدا را شناختند و انقلاب فکری در مردم شام به وجود آورد ، یزید امام سجاد را طلبید و اظهار داشت : خدا لعنت کند پسر مرجانه را بخدا قسم اگر من با پدرت روبرو می شدم تمام پیشنهادات او را می پذیرفتم و با تمام قدرت مرگ را از او دور می ساختم لیکن مقدرات الهی است که می باید انجام می گرفت ، اکنون هر حاجتی داری بخواه.
بر خلاف آنچه تصور می شود یا برخی از نویسندگان به قلم می آورند که یزید از کردار خود پشیمان گردیده ، چنین نیست ، زیرا اگر پشیمان شده بود از ابن زیاد این چنین تشکر و تقدیر نمی کرد و هرگز جایزه بزرگی به او و خاندانش نمی داد:
یزید در نامه ای که برای ابن زیاد فرستاد از او می خواهد که به شام بیاید تا جایزه خود را بستاند، و از او چنین تعریف می کند.
تو تا بی نهایت بزرگ شدی و مقام والایی به دست آوردی و تو چنانی که شاعر گفته است:
رَفَعتَ وَ جاوَرتَ السّحابَ وَ فَوقَهُ فَمالَکََ اِلُا مُرتَقی الشَّمسِِ مَقعَدُ
"یعنی بالا رفتی و از ابر گذشتی و مراحل پس از ابر را پشت سر گذاشتی دیگر جائی برای بالا رفتنت نمانده مگر آنکه بر بالای خورشید بنشینی"!
و یزید ملعون از کشتن امام حسین (ع)تعبیر به جهاد می کند که یکی از واجبات اسلامی است !ابن زیاد را یکماه پیش خود نگهداشت ، در اندرون و کنار زنان و عیالاتش از او پذیرائی می کرد.
آری یزید این چنین از قاتل پسر پیغمبر تقدیر می کند.
این امر طبیعی است وقتی انسان دنباله شیطان و شهوات خود باشد بعد از انجام کاری شیطانی و نفسانی به شدت از عمل کرد خود ناراحت می شود. در مقابل وقتی کار وعمل برای رضا خود باشد و نه تنها که ناراحت نمی شود بلکه در وجود انسان عشق و غرور خدائی و الهی پیدا می گردد.
یزید آنقدر غرور و شادی در آغاز کار داشت که بر لبان مبارک امام چوب می زد و شعر می خواند و نسبت دادن قتل امام حسین(ع) به عبید الله ابن زیاد خود را تبرئه می کرد.
در کتاب تذکره سبط ابن جوزی نقل شده وقتی یزید اولین بار سر مبارک امام حسین را دید شاد شد و از کار ابن زیاد اظهار خشنودی نمود.
البته این امر در تاریخ سابقه دارد که امیران و فرمانروایان و پادشاهان چون عملی انجام می داند که مردم را به خشم می آورد تلاش می کردند که برای تثبیت اقتدار خود انجام آن عمل زشت را به دیگران نسبت داد و خود را تبرئه کند.
به هر حال پس از هفت روز که اهل بیت امام حسین(ع) در شام بودند و یزید دستور سفر اهل بیت به مدینه را صادر کرد.
وقتی کاروان به دو راهی جاده عراق و مدینه رسیدند از امیر کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد، وامیر کاروان آنان را به سوی کربلا حرکت داد چون به کربلا رسیدند، جابر ابن عبدا.. انصاری را دیدند که با تنی چند از بنی هاشم و خاندان پیامبر برای زیارت حسین آمده بودند.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.